اینجا نلی از روزهایش می گوید



سه شنبه دندون درد شدیدی داشتم جوری که دوست داشتم سرمو بکوبم تو دیوار:/

مشخص شد به خاطر اینکه دندون عقلم داره در میاد انقدر درد دارم،هنوزم درد میکنه اما خیلی کمتر شده.

چهارشنبه تا جمعه مهمون داشتیم و همش در حال گردش بودیم.نتیجه:کلی از برنامم و درسام عقب افتادم:(

من واقعا این چند روز فهمیدم وقتی میگن”کرم از خودِ درختهیعنی چی.این مهمونمون دو تا بچه ی بزرگ و دبیرستانی داره،اما به بچه هاش گفته تو خیابون حق ندارید به من مامان بگید باید اسمم رو صدا بزنید.با تیپ و آرایشش اصلا کاری ندارم چون به من ربطی نداره،اما اینکه به همه ی پسرا و مردای تو خیابون لبخند میزنه و براشون عشوه میاد رو نمیتونم نادیده بگیرم،آبرو برام نذاشت:/

دو بار دوتایی رفتیم گشتیم،هر دو بار کلی آدم مزاحم شدن و متلک انداختن:/ 

شماره هایی که به سمتش پرت میشد بماند(من فکر می کردم نسل این شماره پرت کنا منقرض شده!)،از همه بدتر و پر رو تر اون ماشینی بود که اومد جلوی ماشینمون و اشاره می کرد دنبالش بریم

باهاش دعوا کردم ولی انگار نه انگار.گوشش بدهکار نبود اصلا.

به من غر میزد چرا مردم این شهر انقد زشتن؟!

از همه ی این حرف ها که بگذریم،می رسیم به اینکه الان داره اولین بارون پاییزی میباره و من از شنیدن صدای غرش رعد و برق لذت میبرم:))

نظرتون چیه برم و زیر بارون یکم قدم بزنم؟




آخرین جستجو ها